داستان صداقت

پیرزن خدمتکار از شنیدن این سخنان بسیار غمگین شد زیرا میدانست دخترش مدتهاست به شاهزاده دل بسته

دختر به مادرش گفت که به این مهمانی خواهد رفت پیرزن دخترش را نصیحت کرد وگفت تو هیچ شانسی نداری نه زیبایی!نه ثروتی!

دخترک گفت شانس خود را امتحان میکنم

روز مهمانی شاهزاده به همه دانه ای داد وگفت هرکس زیباترین گل را برای من به بارآورد ملکه آینده چین خواهد بود دخترخدمتکار دانه را گرفت وباز گشت

 
سه ماه ازآن نگهداری کرد اما نتیجه ای نداشت از باغبانان طریقه باغبانی آموخت ولی دانه سبز نشد
روز موعود فرارسید همه با گلهای رنگارنگ وزیبا آمده بودند دختر خدمتکار گلدانش خالی بود

 
شاهزاذه همه گلها را برانداز کرد ولحظه ای بعد دختر خدمتکار را به عنوان ملکه آینده چین اعلام نمود همه اعتراض کردند که چرا شاهزاده دختر خدمتکار که در با گلدان خالی آمده است را انتخاب نموده

شاهزاده گفت دختر خدمتکار تنها کسی است که گل صداقت با خود آورده واو لیاقت ملکه شدن را دارد
دانه هایی که من به شما دادم عقیم بودند وامکان نداشت گلی بروید

پــــــــــــــ نوشتـــــــــ۱::سلامی به داغی آب تو سماور به همه ی دوستای گلم.ایشالله که حالتون خوب باشه و دماغاتون چاق

پــــــــــــــ نوشتـــــــــ۲::خب روز اول مدرسه چجور بود؟بهتون خوش گذشت؟؟من که خیلی حالم بد بود امسال اولین سالی هست که از اول شروع مدارس از مدرسه بدم میاد

    پــــــــــــــ نوشتـــــــــ۳::خب این داستان زیبا رو فروزان خانوم واسم فرستادن که من بزارم رو وب.دستشون درد نکنه خیلی داستان باحالیه و میشه خیلی ازش درس گرفت 

پــــــــــــــ نوشتـــــــــ۴::میگویم سلام ، هیچکس جــوابم را نمیدهــد ، پس خدانگــهدار میــگویم شـاید از سـر اتفاق ، یکـ نفــر دست هایــش تــکان بخــورد .